چراغ دیده ی شب زنده دار من
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است .
من دیوانه نیستم فقط کمی تنهایم همین! چرا نگاه می کنی؟ تنها ندیده ای؟ به من نخند من هم روزگاری عزیز دل کسی بودم…
جمعه 21 تير 1392برچسب:, :: 23:24 :: نويسنده : شیوا قول دآده اґ جمعه 21 تير 1392برچسب:, :: 23:2 :: نويسنده : شیوا من اگر خدا بودم یه بار دیگه تمومِ بنده هام رو میشمردم که یه وقت یکیشون تنها نمونده باشه... وهوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمیـ کشیدم!!! جمعه 21 تير 1392برچسب:, :: 23:2 :: نويسنده : شیوا نقــاش بـاشـی! چـقــدر می گیـری بیایی و صفحه های سیاه دلم را رنـگ کنی؟ بـعـــد بـرای دیــوار اتاق دلـــم یــــک روز آفتابی بکشی که نــــور آفتـــاب تا میـانه اتاق آمــــده باشد ... راستـــــی مـــن روی صـــورتــم یـــک خنــــــده می خـــواهـــم نــرخ ِ خـنـــــده که گـــــران نیســــت؟ چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 23:44 :: نويسنده : شیوا چه لحظه دردآوریه اون لحظه که میپرسه : خوبی ؟ بغض تو گلوت میپیچه ... ۵ خط تایپ میکنی . ولی به جای enter..... همه رو پاک می کنی و می نویسی : ... خوبم مرسی تو خوبی ؟ چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : شیوا تنهایی چیزهای زیادی به انسان می آموزد اما تو نرو بگذار من نادان بمانم!!!! چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : شیوا زندگی ام را سیاه وسفید کردم خاکستری سیگار در این بین مرکز ثقل است چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 23:28 :: نويسنده : شیوا خیلی وقت است فراموش کرده ام
کدامیک را سخت تر می کِشم؟!
رنج... انتظار... یا...
نفــس را...؟
![]() چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 23:26 :: نويسنده : شیوا ایـטּ جـا در دنـیـاے مـטּ ،
گـرگ هـا هـم افـسـردگـے مـفـرط گـرفتـہ اند !دیـگـر گـوسـفـنـد نـمـے درنـد ؛بـہ نِـے چـوپـاטּ دل مـے سـپـارنـدو گـریـہ مـے ڪنـنـد . . .چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 23:25 :: نويسنده : شیوا پــُــــر اَز اَشـــڪـــَـــــــمـ اَمـّــــا ســــَـــرخـــوشــــــآنــﮧ می خنـــــدَҐ چـِـقــَـــدر سـَـخــتـــــــﮧ اِحســـــآسِ פֿـَــفِگـــــــی ڪــــَـــردَטּ پُشتــــِـــ ایــن نِقـــآبـــِــــ لَعـنَـتـــی.. چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 23:20 :: نويسنده : شیوا تنهــــایــی یعـــنی:
ساعـــت هــا ســـَرت را روی میـــز بگـــذاری، و بیـــن ایـــن همـــه آدمـــ کهــ کنـــارت هســـتند، کســــی حـــتی نگـــوید:"چه مرگت است؟" ![]() چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 23:9 :: نويسنده : شیوا شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت از یادم خداحافظ واین یعنی در اندوه تو میمیرم در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم چگونه بگذرم از عشق ؛ از دلبستگی هایم چگونه میروی با اینکه میدانی چه تنهایم خداحافظ تو ای همپای شب های غزل خانی خداحافظ به پایان آمد این دیدار پنهانی خداحافظ ؛ بدون تو گمان کردی که میمانم ؟ خداحافظ ؛ بدون من یقین دارم که میمانی .
چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 23:6 :: نويسنده : شیوا دوست دارم دستم را بگیری و زیرگوشم زمزمه کنی که پشت خوابهای نا آرام تو... چیزی بیش از نگرانی های دوستانه نیست... دستت را بگیرم و زیرگوشت زمزمه کنم که پشت نگرانی های دوستانه ی من... دوستی ایستاده که دیوانه وار دوستش دارم!
چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 23:2 :: نويسنده : شیوا خدایا...این روزها حرفهایم...
بوی ناشكری میدهند...
اما تو...
به حساب تنهایی ودرد دل بگذار...چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 22:40 :: نويسنده : شیوا خدایا آلودگی آدمها از حد هشدارگذشته، دنیا رو چند روز تعطیل نمی کنی ؟ یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, :: 15:36 :: نويسنده : شیوا آدمــیزاد در حرف زدن هایش بی ملاحظه است … !وقتی میخواهد با منطق حرف بزند ؛ احساساتی میشود …وقتی از احساسش میگوید ؛ آرزوهایش لو میرود …وقتی از آرزوهایش یاد میکند ؛ حسرتش رو میشود …وقتی حسرتهایش را روشن میکند ؛ منطق میتراشد …و اینگونه گند میزند به همه ی روابطش …... یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, :: 14:58 :: نويسنده : شیوا
من فقط دارم سعی میکنم همرنگ جماعت شوم،اما می شود کمی کمکم کنید!آی جماعت…شماها دقیقا چه رنگی هستید؟... شهر من اینجا نیست !اینجا…آدم که نه!آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!و جالب تر !اینجا هر کسی هفتاد رنگ بازی میکندتا میزبان سیاهی دیگری باشد!.شهر من اینجا نیست!اینجا…همه قار قار چهلمین کلاغ رادوست می دارند!و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!.شهر من اینجا نیست!اینجا…سبدهاشان پر است ازتخم های تهمتی که غالبا “دو زرده” اند!.من به دنبال دیارم هستم,شهر من اینجا نیست…شهر من گم شده است!..یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, :: 14:50 :: نويسنده : شیوا ت.ن.ه.ا.م... یه جمله ی کلیشه ای ... بدون حتی یه واژه کم یا زیاد... فقط تنهام! نه احتیاجی به این زمان مسموم دارم واسه جون گرفتن... نه نیازی به ترحم این فضای زهرآلود... یه لحظه های گنگ و مبهمی هم هست ؛ که گاهی ...بیخود و بی جهت ... بی هوا میان وسط زندگیم! تنهایی من ... مفهومش این نیست که کسی باید باشه ... یا کسی نیست .... که ....! نه! راستش ... "فکرم " تنهاست ... افکاری که گاهی هیچکسی درکشون نمیکنه ! واژه هایی که انگار باقی مانده ی هجوم این قوم تاتاری باشن... دردهایی که .... از سر به نیست شدنِ ... نَفَس هام .... ساطع میشن! ناشی گری های این دل دیووونه ... دیوونگی هایی که گاهی حتی خودمم نمیفهمم! بلاهایی که آسمونی نیستن... ولی به حقّ النفسِ من ... مدام اضافه میکنن! راستش ... یه جورایی .... "خوب بودنم" ته کشیده! همین!! یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, :: 1:1 :: نويسنده : شیوا اینجـــا بـﮧ مـَرز بـے تـَفـاوُتـے هـا رسیـבه ام شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 23:38 :: نويسنده : شیوا خسته ام شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 23:36 :: نويسنده : شیوا آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 23:17 :: نويسنده : شیوا نمیدانم...... چرا بین این همه آدم پیله کرده ام به تو ؟.... شاید فقط با تو ... پروانه میشوم..... شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 23:8 :: نويسنده : شیوا به چه میخندی تو ؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟به چه چیز؟ به شکست دل من یا به پیروزی خویش ؟به چه میخندی تو ؟ نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟به چه میخندی تو ؟ به دل ساده من میخندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست ؟خنده دار است بخند . . .... شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 23:4 :: نويسنده : شیوا دو شنبه 3 تير 1392برچسب:, :: 23:11 :: نويسنده : شیوا
تو بیا , در را تماما باز کن / هر چه میخواهی برایم ناز کن من غرورم را شکستم , داشتی ؟ / آمدم , حالا تو با من آشتی ؟
ادامه مطلب ... دو شنبه 3 تير 1392برچسب:, :: 22:10 :: نويسنده : شیوا روزهایم گذشت اما روزگار از من نگذشت!اما من از روزها و روزگار گذشتم ، بگذرید از من!... پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:10 :: نويسنده : شیوا درباره وبلاگ ![]() تقدیم به همه دوستان مجازی : اسمش را می گذاریم دوست مجازی اما آن سو یک آدم حقیقی نشسته خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش نگرانش می شوم دلتنگش می شوم وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود مطمئن می شوم که حقیقیست هرچند کنار هم نباشیم هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم، من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم هرکجا که باشد...! آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |